صبح اول مهر ،مادری برای بیدار کردن فرزندش رفت.
مادر:پسرم بلند شو،وقت رفتن به مدرسه است.
پسر:اما چرا مامان؟ من نمی خوام برم مدرسه.
مادر:دو دلیل بیار که چرا نمی خوای بری مدرسه؟
پسر:یکی اینکه بچه ها ازمن بدشون میاد دوم اینکه معلمها از من بدشون میاد.
مادر:آه خدای من اینکه دلیل نمی شه،زود باش تو باید بری مدرسه.
پسر:مامان دو دلیل بیار که من باید برم مدرسه.
مادر:اول اینکه تو الان پنجاه ودو سالته دوم اینکه تو مدیر مدرسه هستی جانم...